همسایه ها

احمد گل زاده
ahmadgolzadeh@yahoo.co.in

همسایه ها

امان از دست این زن ها. هر روز که از خواب بیدار می شوند ، باید یک چیزی داشته باشند گه به خاطر آن گله و شکایت کنند ،نق بزنند ، به سر شوهرشان سرکوفت بزنند ، و هزار دلیل سر هم کنند تا ثابت کنند شوهرشان بد اخلاق و بی عرضه و شلخته است ، و هزار عیب دیگر هم دارد ، که زن بیچاره با آنها ساخته و صدایش در نمی آید .
زن من هم یکی از این زن هاست . مدام به من گیر می دهد ، و از کار هایم ایراد می گیرد.هر موقع که شروع می کند به صحبت کردن ، مطمئن هستم که می خواهد یکی دیگر از اشکال های من را برایم تشریح کند تا خوب متوجه شوم چقدر آدم به درد نخوری هستم .
یکی از ایراد هایی که از من می گیرد این است که چرا به کار های همسایه ها فضولی می کنم . می گوید: "نمی شود بی سر و صدا از خانه بروی بیرون و به کسی کاری نداشته باشی؟". هر چه می گویم و هر کار می کنم ،متوجه شود این کار ها فضولی نیست ، به خرج زنم نمی رود . هر چه می گویم:" آخر زن حسابی ، آدم عاقل که غرض و مرض نداردتوی کار این و آن دخالت کند. برای چه باید گرفتاری های دیگران را مال خودم کنم؟ " ، فایده ندارد
زن ها چه می دانند که مرد ها توی مسیر خانه تا سر کار، به چه چیز ها که فکر نمی کنند. هر کس مشکلات و گرفتاری های خودش را دارد و می خواهد زندگی آرامی داشته باشد . البته اگر زن هایشان بگذارند .
مثلا همین همسایه روبه رویی مان، هر وقت از آن طرف کوچه رد می شویم ، صدای دعوا و جیغ و داد از خانه شان بلند است . مرد بیچاره از دست قرقرهای زنش ذله شده رفته زن صیغه ای گرفته که لااقل هفته ای یک شب آرام سرش را روی بالش بگذارد . البته من که این را فهمیدم ، نه این که گوش ایستاده باشم تا حرف هایشان را بشنوم ، ولی وقتی بلند بلند به هم فحش می دهند و بد و بیراه می گویند ، حالی شان نیست که چه می گویند . صدایشان تا ته کوچه هم می رود.
امروز که از در آمدم بیرون ، توی فکر و خیال خودم بودم وعجله داشتم که زودتر برسم سر کار.از آن طرف کوچه هم رد نشدم ، چون آن طرف کاری نداشتم . تازه پرده هایشان را هم کامل کشیده بودند و از لای پرده هم هیچ چیز پیدا نبود . کیسه های زباله شب پیش شان را هم آشغالی نبرده بود . حتما دیر وقت گذاشته بودند بیرون.
گربه کیسه نایلونی را پاره کرده بود و استخوان های ران مرغ را کشیده بود بیرون و پوست میوه ها را پخش کرده بود . معلوم بود دیشب مهمانی داشته اند .خدا کند به شان خوش گذشته باشد . ما که بخیل نیستیم . تازه به ما ربطی ندارد . هر کس دیگر هم جای مرد بیچاره بود ، برای اینکه به زنش باج بدهد همین کار ها را می کرد و فامیل های زنش را دعوت می کرد بیایند و ران های مرغ را بچپانند توی شکمشان ، تا مرد بدبخت بتواند چند روزی بدون دعوا و داد و بیداد سر کند . اما من مطمئن هستم به دو شب نمی کشد . نمونه اش دو هفته پیش بود . تمام خانواده دایی بزرگ زنش را با عروس و دامادش دعوت کرده بود . لابد کلی هم روی خرج افتاده بود . ولی دو روز بعد همان آش بود و همان کاسه .
من البته پرس و جو نکردم تا سر از کارشان در بیاورم ،اما داماد دایی بزرگ خانم ، ماشین قراضه اش را گذاشته بود جلوی پارکینگ ما . البته درست است که ما ماشین نداریم و از پارکینگ استفاده نمی کنیم ، ولی این دلیل نمی شود که هر کسی ماشین اش را بیاورد و جلوی پارکینگ ما بگذارد . شاید ما مهمان داشته باشیم و بخواهیم ماشین مهمان مان را بیاوریم توی پارکینگ ، یا شاید بخواهیم اثاث کشی کنیم . اصلا شاید مریض داشته باشیم و خدای نکرده بخواهیم ببریم اش بیمارستان ، نباید ماشین اورژانس بتواند جلوی پارکینگ خودمان بایستد؟
به هر کس بگویید ، حق را به من می دهد . آن وقت زنم می گوید تو برای اینکه سر از کارشان در بیاوری رفتی دم در و زنگ زدی که بیایند ماشین شان را بردارند . انگار برای من مهم بود که بدانم داماد دایی بزرگ زن همسایه روبه رویی چه تیپ آدمی است یا مثلا از سر و وضع اش که معلوم بود کارمند دون پایه اداره زهوار در رفته ای باید باشد ، بفهمم که چه کاره است .البته از نمره ماشین اش که خرم آباد بود می شد فهمید که تازه از شهرستان آمده و لابد مسافر کشی می کند ، اما این چیز ها اصلا برای من مهم ببود . من فقط می خواستم بداند جلوی پارکینگ ، که روی درش دو تا علامت پارک ممنوع چسبانده ام ، نباید پارک کند .
وقتی آمد ماشین را بردارد ، از لای در که نیمه باز مانده بود ، تا ته پذیرایی را می شد دید . البته من اهل ایستادن و نگاه کردن نیستم ، ولی مهمانی که شاد و شلوغ باشد ، از یک کیلومتری پیداست . نه صدای های و هو می آمد نه صدای جیغ و ویغ بچه ای . لابد اجاق آقای داماد کور است ، یا شاید هزار تا درد و مرض دیگر دارد . کسی چه می داند ؟
این روز ها پسر ها که می آیند خواستگاری ، یک تیپ مهندسی می زنند و دختر بیچاره را گول می زنند و یک ماه بعد معلوم می شود طرف معتاد است . نه اینکه بخواهم بگویم فک و فامیل همسایه رو به رویی ما آدم حسابی نیستند ، ولی از روی همین رفت و آمد ها می شود مردم را شناخت . اگر فردا روزی کسی در خانه را بزند و بخواهد بیاید خواستگاری دختر آدم ، از روی معرف اش می شود فهمید مورد مناسبی هست یا نه .این روز ها دختر دار ها خیلی کارشان مشکل شده . از بس روزگار سخت است . اما زن ها عقل شان به چشم شان است . یکی اش همین زن من . همه اش از پسر همسایه دست راستی مان تعریف می کند . می گوید سرشان به تن شان می ارزد . تازه پسره اهل درس و دانشگاه هم هست . همین یک ماه پیش از طرف گزینش دانشگاه آمده بودند در باره اش از ما تحقیق می کردند . راجع به سر و وضع اش و اینکه نماز می خواند یا مسجد می رود و از این جور چیز ها . البته من همه را طوری جواب دادم که بیچاره را از کلاس و دانشگاه اخراج نکنند ، ولی کجاست فهم و شعور که قدر این چیز ها را بدانند ؟ کافی بود لب باز می کردم و مثلا می گفتم که همین هفته پیش که دیش ماهواره شان را وصل می کردند ، تا صبح آنقدر صدا کردند که نگذاشتند بخوابیم . البته خیلی با خودم کلنجار رفتم که حرفی نزنم . آخر این بی معرفت ها یک تعارف هم به ما نزدند که یک سیم از پشت ماهواره شان به ما بدهند . نه اینکه ما کشته مرده فیلم های لختی و بی ناموسی های ماهواره باشیم ، یا اینکه ندیده باشیم . ما دختر توی خانه داریم و اصلا دنبال این کثافت کاری ها نیستیم . حتا اگر به زور هم می دادند قبول نمی کردم .اما این معرفت طرف را می رساند . تا نصف شب از خانه شان صدای ساز و تنبک می آید . معلوم نیست این پسره کی وقت پیدا می کند درس بخواند . این را یکی باید به زنم بگوید .
همسایه خوب داشتن هم نعمت است . برای روز های گرفتاری ، خیلی به درد آدم می خورد . اگر بعد از صد سال ، آدم سرش را گذاشت زمین ، چهار نفر پیدا می شوند زیر تابوت را بگیرند و لااله الا الله بگویند و فردا احوال زن و بچه ات را بپرسند .
البته با خبر شدن از اخوال همسایه نباید به معنی دخالت و فضولی توی کار دیگران باشد . این همان چیزی است که من هر کار می کنم نمی توانم به زنم حالی کنم .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32666< 24


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي