|
همسایه ها
امان از دست این زن ها. هر روز که از خواب بیدار می شوند ، باید یک چیزی داشته باشند گه به خاطر آن گله و شکایت کنند ،نق بزنند ، به سر شوهرشان سرکوفت بزنند ، و هزار دلیل سر هم کنند تا ثابت کنند شوهرشان بد اخلاق و بی عرضه و شلخته است ، و هزار عیب دیگر هم دارد ، که زن بیچاره با آنها ساخته و صدایش در نمی آید . زن من هم یکی از این زن هاست . مدام به من گیر می دهد ، و از کار هایم ایراد می گیرد.هر موقع که شروع می کند به صحبت کردن ، مطمئن هستم که می خواهد یکی دیگر از اشکال های من را برایم تشریح کند تا خوب متوجه شوم چقدر آدم به درد نخوری هستم . یکی از ایراد هایی که از من می گیرد این است که چرا به کار های همسایه ها فضولی می کنم . می گوید: "نمی شود بی سر و صدا از خانه بروی بیرون و به کسی کاری نداشته باشی؟". هر چه می گویم و هر کار می کنم ،متوجه شود این کار ها فضولی نیست ، به خرج زنم نمی رود . هر چه می گویم:" آخر زن حسابی ، آدم عاقل که غرض و مرض نداردتوی کار این و آن دخالت کند. برای چه باید گرفتاری های دیگران را مال خودم کنم؟ " ، فایده ندارد زن ها چه می دانند که مرد ها توی مسیر خانه تا سر کار، به چه چیز ها که فکر نمی کنند. هر کس مشکلات و گرفتاری های خودش را دارد و می خواهد زندگی آرامی داشته باشد . البته اگر زن هایشان بگذارند . مثلا همین همسایه روبه رویی مان، هر وقت از آن طرف کوچه رد می شویم ، صدای دعوا و جیغ و داد از خانه شان بلند است . مرد بیچاره از دست قرقرهای زنش ذله شده رفته زن صیغه ای گرفته که لااقل هفته ای یک شب آرام سرش را روی بالش بگذارد . البته من که این را فهمیدم ، نه این که گوش ایستاده باشم تا حرف هایشان را بشنوم ، ولی وقتی بلند بلند به هم فحش می دهند و بد و بیراه می گویند ، حالی شان نیست که چه می گویند . صدایشان تا ته کوچه هم می رود. امروز که از در آمدم بیرون ، توی فکر و خیال خودم بودم وعجله داشتم که زودتر برسم سر کار.از آن طرف کوچه هم رد نشدم ، چون آن طرف کاری نداشتم . تازه پرده هایشان را هم کامل کشیده بودند و از لای پرده هم هیچ چیز پیدا نبود . کیسه های زباله شب پیش شان را هم آشغالی نبرده بود . حتما دیر وقت گذاشته بودند بیرون. گربه کیسه نایلونی را پاره کرده بود و استخوان های ران مرغ را کشیده بود بیرون و پوست میوه ها را پخش کرده بود . معلوم بود دیشب مهمانی داشته اند .خدا کند به شان خوش گذشته باشد . ما که بخیل نیستیم . تازه به ما ربطی ندارد . هر کس دیگر هم جای مرد بیچاره بود ، برای اینکه به زنش باج بدهد همین کار ها را می کرد و فامیل های زنش را دعوت می کرد بیایند و ران های مرغ را بچپانند توی شکمشان ، تا مرد بدبخت بتواند چند روزی بدون دعوا و داد و بیداد سر کند . اما من مطمئن هستم به دو شب نمی کشد . نمونه اش دو هفته پیش بود . تمام خانواده دایی بزرگ زنش را با عروس و دامادش دعوت کرده بود . لابد کلی هم روی خرج افتاده بود . ولی دو روز بعد همان آش بود و همان کاسه . من البته پرس و جو نکردم تا سر از کارشان در بیاورم ،اما داماد دایی بزرگ خانم ، ماشین قراضه اش را گذاشته بود جلوی پارکینگ ما . البته درست است که ما ماشین نداریم و از پارکینگ استفاده نمی کنیم ، ولی این دلیل نمی شود که هر کسی ماشین اش را بیاورد و جلوی پارکینگ ما بگذارد . شاید ما مهمان داشته باشیم و بخواهیم ماشین مهمان مان را بیاوریم توی پارکینگ ، یا شاید بخواهیم اثاث کشی کنیم . اصلا شاید مریض داشته باشیم و خدای نکرده بخواهیم ببریم اش بیمارستان ، نباید ماشین اورژانس بتواند جلوی پارکینگ خودمان بایستد؟ به هر کس بگویید ، حق را به من می دهد . آن وقت زنم می گوید تو برای اینکه سر از کارشان در بیاوری رفتی دم در و زنگ زدی که بیایند ماشین شان را بردارند . انگار برای من مهم بود که بدانم داماد دایی بزرگ زن همسایه روبه رویی چه تیپ آدمی است یا مثلا از سر و وضع اش که معلوم بود کارمند دون پایه اداره زهوار در رفته ای باید باشد ، بفهمم که چه کاره است .البته از نمره ماشین اش که خرم آباد بود می شد فهمید که تازه از شهرستان آمده و لابد مسافر کشی می کند ، اما این چیز ها اصلا برای من مهم ببود . من فقط می خواستم بداند جلوی پارکینگ ، که روی درش دو تا علامت پارک ممنوع چسبانده ام ، نباید پارک کند . وقتی آمد ماشین را بردارد ، از لای در که نیمه باز مانده بود ، تا ته پذیرایی را می شد دید . البته من اهل ایستادن و نگاه کردن نیستم ، ولی مهمانی که شاد و شلوغ باشد ، از یک کیلومتری پیداست . نه صدای های و هو می آمد نه صدای جیغ و ویغ بچه ای . لابد اجاق آقای داماد کور است ، یا شاید هزار تا درد و مرض دیگر دارد . کسی چه می داند ؟ این روز ها پسر ها که می آیند خواستگاری ، یک تیپ مهندسی می زنند و دختر بیچاره را گول می زنند و یک ماه بعد معلوم می شود طرف معتاد است . نه اینکه بخواهم بگویم فک و فامیل همسایه رو به رویی ما آدم حسابی نیستند ، ولی از روی همین رفت و آمد ها می شود مردم را شناخت . اگر فردا روزی کسی در خانه را بزند و بخواهد بیاید خواستگاری دختر آدم ، از روی معرف اش می شود فهمید مورد مناسبی هست یا نه .این روز ها دختر دار ها خیلی کارشان مشکل شده . از بس روزگار سخت است . اما زن ها عقل شان به چشم شان است . یکی اش همین زن من . همه اش از پسر همسایه دست راستی مان تعریف می کند . می گوید سرشان به تن شان می ارزد . تازه پسره اهل درس و دانشگاه هم هست . همین یک ماه پیش از طرف گزینش دانشگاه آمده بودند در باره اش از ما تحقیق می کردند . راجع به سر و وضع اش و اینکه نماز می خواند یا مسجد می رود و از این جور چیز ها . البته من همه را طوری جواب دادم که بیچاره را از کلاس و دانشگاه اخراج نکنند ، ولی کجاست فهم و شعور که قدر این چیز ها را بدانند ؟ کافی بود لب باز می کردم و مثلا می گفتم که همین هفته پیش که دیش ماهواره شان را وصل می کردند ، تا صبح آنقدر صدا کردند که نگذاشتند بخوابیم . البته خیلی با خودم کلنجار رفتم که حرفی نزنم . آخر این بی معرفت ها یک تعارف هم به ما نزدند که یک سیم از پشت ماهواره شان به ما بدهند . نه اینکه ما کشته مرده فیلم های لختی و بی ناموسی های ماهواره باشیم ، یا اینکه ندیده باشیم . ما دختر توی خانه داریم و اصلا دنبال این کثافت کاری ها نیستیم . حتا اگر به زور هم می دادند قبول نمی کردم .اما این معرفت طرف را می رساند . تا نصف شب از خانه شان صدای ساز و تنبک می آید . معلوم نیست این پسره کی وقت پیدا می کند درس بخواند . این را یکی باید به زنم بگوید . همسایه خوب داشتن هم نعمت است . برای روز های گرفتاری ، خیلی به درد آدم می خورد . اگر بعد از صد سال ، آدم سرش را گذاشت زمین ، چهار نفر پیدا می شوند زیر تابوت را بگیرند و لااله الا الله بگویند و فردا احوال زن و بچه ات را بپرسند . البته با خبر شدن از اخوال همسایه نباید به معنی دخالت و فضولی توی کار دیگران باشد . این همان چیزی است که من هر کار می کنم نمی توانم به زنم حالی کنم . |
|